0

برای استفاده بهتر از سایت، به حساب تون وارد بشید

ترس‌هایی که باعث می‌شن ما کسب‌و‌کار مون رو شروع نکنیم!

  • 1399/02/21
  • 0

برای خیلی از ما، پیش اومده که خیلی دوست داشتیم که کسب‌و‌کار مورد علاقه مون رو شروع کنیم؛ ولی چون ترسیده‌ایم، اون رو رها کردیم. من شک ندارم که شما هم قبلاً این جوری بوده‌اید و چنین چیزی برای شما هم پیش اومده. برای همین، توی این بخش از رادیو کارنتا، می‌خوام که درباره‌ی ترس‌هایی صحبت بکنم که باعث می‌شن ما کسب‌و‌کار مون رو شروع نکنیم؛ یعنی ترس از شروع کسب‌و‌کار. می‌خوایم که یه خرده، اون‌ها رو بررسی کنیم و ببینیم که چقدر از اون‌ها درست و واقعی هستن و چقدر از اون‌ها، فقط ساخته‌ی ذهن ما هستن و ما داریم اشتباه فکر می‌کنیم.

البته این رو هم باید بگم که همه مون، تازه‌کار نیستیم و بین ما، حتماً کسایی هستن که قبلا کار مورد علاقه شون رو شروع کرده اند؛ ولی بعد از مدتی، اون رو رها کرده اند؛ که خب، باز هم، پای اون ترس‌ها در میان ئه و همون ترس‌ها باعث می‌شن که ما کار مون رو ادامه ندیم و رها بکنیم.

یاد ام ئه، قبلاً که داشتم یه کتاب روان‌شناسی رو می‌خوندم، به یه جایی اش رسیدم که نوشته بود: «همه‌ی انسان‌ها با ترس، به دنیا می‌آن و ترسیدن، جزیی از وجود انسان ئه». حتی با یه سری از دلیل‌ها، اثبات می‌کرد که ترس، یه بخش از ژن‌های انسان ئه و اگر ما می‌ترسیم، کاملاً طبیعی ئه و در واقع، همه‌ی انسان‌ها می‌ترسن و اون کسی که می‌گه «من، اصلا نمی‌ترسم»، شک نکنید که داره بهتون دروغ می‌گه.

بنابراین، توی این بخش از رادیو کارنتا، اصلا نمی‌خوایم که سر ترسیدن یا نترسیدن، با هم بحث کنیم؛ چون ما این رو به طور پیش‌فرض، قبول داریم که همه‌ی ما انسان‌ها می‌ترسیم و ترسیدن، یه چیز کاملاً طبیعی ئه؛ ولی توی این بخش، می‌خوایم که ببینیم که آیا اون ترس مون، منطقی ئه یا این که ساخته‌ی ذهن ما ئه و یه جور، توهم ئه و در واقع، ما داریم به خودمون دروغ می‌گیم.

چون فکر می‌کنم که شما هم این نکته رو می‌دونید که همه‌ی ترس‌ها، واقعی نیستن. حتماً برای همه مون پیش اومده که توی شب، به خاطر تاریک بودن خونه، از سایه‌ی خودمون هم ترسیده‌ایم؛ بنابراین، یه سری ترس‌ها، فقط توهم اند و اصلاً منطقی و واقعی نیستن.

حالا با این مقدمه‌ای که من خدمت تون گفتم، می‌خوایم چند تا از اون ترس‌هایی رو که باعث می‌شن کسب‌و‌کار مون رو شروع نکنیم (ترس از شروع کسب‌و‌کار) یا کار مون رو رها کنیم، بررسی کنیم که ببینیم چقدر از اون‌ها واقعیت دارن و درست اند؟

مهم‌ترین ترس؛ ترس از شکست

خب، حالا بریم سراغ اولین ترس مون؛ یعنی ترس از شکست.

فکر می‌کنم که از بین همه‌ی ترس‌هایی که می‌شه گفت، «ترس از شکست»، بیش‌ترین تعداد رو داره؛ یعنی اگر ما برای همه‌ی ترس‌ها یه پرسش‌نامه رو تنظیم کنیم و مثلاً به 1000 نفر بدیم که اون‌ها رو پر کنن، حتماً «ترس از شکست»، بیش‌ترین آمار رو به دست می‌آره.

این رو به این خاطر می‌گم که چون این موضوع رو زیاد می‌شنوم و برای خودم هم بارها و بارها پیش اومده. بارها شده که وقتی از کسی می‌پرسم که «چرا شروع نمی‌کنی؟»، اولین دلیل اش، همین ئه که «می‌ترسم نشه و می‌ترسم که شکست بخورم».

البته اون‌ها دارن درست می‌گن و واقعاً توی هر کاری (چه یه کسب‌و‌کار اینترنتی و چه غیر اینترنتی)، این احتمال، وجود داره که شکست بخوریم؛ ولی چیزی که اون‌ها هیچ‌وقت نمی‌بینن این ئه که اگر پیروز بشن، چی؟ اگر موفق بشن، چی؟ اگر به هدف‌ها شون برسن، چی؟

ذهن ما انسان‌ها همیشه همین جور ئه که نکته‌های منفی رو بیش‌تر می‌بینه و به اون‌ها، بیش‌تر توجه می‌کنه. اگر شما گواهی‌نامه رانندگی داشته باشید، حتماً یاد تون می‌آد که اون روزهای اول، همیشه این ترس رو داشتید که نکنه تصادف کنید! ترس از تصادف کردن، یه ترس واقعی ئه و همیشه (حتی بعد از 40 سال رانندگی) باز هم این احتمال وجود داره که شما تصادف کنید؛ ولی چرا دیگه بعد از یه سال که رانندگی می‌کنید، دیگه اون ترس رو ندارید؟ چون تسلط تون توی رانندگی بالا رفته و به اصطلاح، دیگه ترس تون ریخته؛ یعنی اون کار، دیگه براتون ترسناک نیست و شما الان می‌دونید که چطور باید رانندگی کنید که احتمال تصادف کردن تون، کم بشه.

ترس از شکست هم مثل همون ترس از رانندگی می‌مونه. هیچ‌وقت ترس از شکست، از بین نمی‌ره؛ مگر این که اون کسب‌و‌کار رو شروع کنیم و بعد از یه مدت تلاش کردن، یاد گرفتن و آزمون‌و‌خطار کردن، تسلط مون رو توی اون کار، بالا ببریم. اون وقت ئه که ترس از شکست مون، می‌ریزه.

این چیزی که من الان بهتون گفتم، حاصل چند سال تجربه‌ی من توی کارهای مختلف ئه که البته کاملاً علمی هم هست. یاد تون ئه که من گفتم گاهی پیش می‌آد که توی تاریکی، از سایه‌ی خودمون هم می‌ترسیم؟ چه زمانی دیگه ازش نمی‌ترسیم؟ زمانی که بفهمیم اون، فقط یه سایه‌ست. ترس از شکست هم زمانی از بین می‌ره که اون کار رو شروع کنیم و بفهمیم که اون قدرها هم سخت، پیچیده و عجیب نیست. چون معمولا «ترس از شکست» رو ما زمانی داریم که چیزی رو نمی‌دونیم و باهاش آشنا نیستیم و بهش تسلط نداریم.

ببینید؛ وقتی که شما می‌گید که «من از شکست می‌ترسم»؛ یعنی این که به خودتون، اجازه‌ی شروع کردن رو به خودتون نمی‌دید و وقتی که شروع نکنید، چطور می‌خواید که بدونید که آیا واقعاً شکست می‌خورید یا نمی‌خورید؟ چطور می‌خواید که اون سایه رو ببینید و بفهمید که واقعی نیست؟

همون جور که خدمت تون گفتم؛ خیلی وقت‌ها، ترس‌های ما از سر ندونستن ئه و واقعاً واقعی نیست. پس، بیاید که این حسرت رو به دل خودمون نذاریم و کسب‌و‌کار مورد علاقه مون رو شروع کنیم و در واقع، به اون «ترس از شروع کار» اجازه‌ی تسلط ندیم. ما آدم‌ها همیشه حسرت اون کارهایی رو می‌خوریم که انجام نداده‌ایم؛ نه کارهایی که انجام داده‌ایم. یه زمانی می‌رسه که حسرت این رو می‌خوریم که چرا فلان کار رو نکردیم؟ اون موقع به خودمون می‌گیم که شاید موفق می‌شدیم؛ ولی الان به خودمون می‌گیم که شاید شکست بخوریم!

البته من، نمی‌تونم که تضمین کنم که شما شکست نمی‌خورید؛ ولی می‌تونم تضمین کنم که اگر شخصیت خوبی داشته باشید، حتماً شکست نمی‌خورید. شخصیت خوب توی کسب‌و‌کار، یعنی کسی که پایداری داشته باشه و سریع، کاری رو رها نکنه. یعنی کسی که سوال پرسیدن و مشاوره گرفتن رو یه ایراد ندونه و همیشه دوست داشته باشه که از دیگرون، راهنمایی بگیره و یاد بگیره. شخصیت خوب، یعنی کسی که خلاقیت و نوآوری داشته باشه که اگر برای کسب‌و‌کار اش، مشکلی پیش اومد، یه راه جایگزین رو براش پیدا کنه. شخصیت خوب، یعنی کسی که می‌تونه با همکارها و بقیه‌ی آدم‌ها، ارتباط خوبی رو بگیره. شخصیت خوب، یعنی کسی که توی کسب‌وکار اش، نگاه بلندمدت داره و فقط دنبال پول نیست.

به نظر من، ترس از شکست، یکی از سطحی‌ترین ترس‌هایی ئه که یه نفر می‌تونه برای شروع کسب‌و‌کار اش، داشته باشه. چون همین که کار رو شروع کنیم، ترس مون می‌ریزه.

ترس از نداشتن فروش

حالا دومین ترسی که می‌خوایم درباره اش صحبت کنیم، ترس از نداشتن فروش ئه.

خب، حتماً هر کسب‌و‌کاری، باید فروش داشته باشه که بتونه سر پا بمونه و به زندگی خودش، ادامه بده و فرقی هم نمی‌کنه که توی کسب‌وکار مون، چه چیزی رو بفروشیم؛ چه یه خدمت و چه یه کالا. به هر حال، اگر فروش نداشته باشیم، در واقع، شکست می‌خوریم و یه جورایی می‌شه گفت که این ترس، یه ترس مهم و واقعی ئه؛ ولی این جا هم یه نکته‌ای هست و اون هم، این که همه‌ی کسب‌و‌کارها، این ترس رو ندارن. یعنی این جوری نیست که بگیم همه‌ی کسب‌و‌کارها، نگران فروش شون هستن. اتفاقاً کسب‌و‌کارهایی هستن که حداقل برای یه مدتی، خیال شون از فروش شون، راحت ئه. پس، این نکته داره این رو به ما اثبات می‌کنه که می‌شه ترس از فروش رو نداشت. یعنی می‌شه کاری کرد که توی کسب‌و‌کار مون، نگران فروش مون نباشیم. همون جور که اون کسب‌و‌کارهای بزرگ (مثل آمازون، مایکروسافت، ادوبی و…)، نگران فروش شون نیستن.

بنابراین، توی این ترس هم، دوباره به همون نکته‌ی اصلی مون بر می‌گردیم که سرچشمه‌ی خیلی از ترس‌های ما از ندونستن ئه. یعنی اگر ما بدونیم که چطور باید کسب‌و‌کار مون رو به طور اصولی و حرفه‌ای مدیریت کنیم، حتماً به جایی می‌رسیم که دیگه نگران فروش مون نیستیم؛ ولی وقتی که اون‌ها رو ندونیم و بخوایم که بدون آموزش و مشاوره، کاری رو شروع کنیم، همیشه ترس از فروش رو داریم و هر چقدر هم جلوتر می‌ریم، اون ترس، برامون بزرگ‌تر می‌شه.

ولی با همه‌ی این حرف‌هایی که من زدم و با همه‌ی آموزش‌ها و تجربه‌ها مون، باز هم احتمال داره که محصول نو و جدید شما، با استقبال مردم و مخاطب‌ها تون روبرو نشه و این، یعنی این که احتمال داره که فروشی نداشته باشید. برای همین، باید خودتون رو برای اون روز هم آماده کنید. البته این نکته‌ای که من گفتم، برای اون محصول‌هایی اند که خیلی نو و جدید اند؛ وگرنه فروختن محصول‌هایی که مردم یا مخاطب‌های ما، باهاشون آشنایی دارن، چیز سختی نیست (اگر بلد باشیم).

ولی خب، در کل، ما نباید یاد مون بره که قرار ئه که یه کسب‌وکار اینترنتی داشته باشیم و خب، هر کسب‌و‌کاری هم چالش‌های خودش رو داره و این رو از من داشته باشید که هیچ کسب‌و‌کاری توی دنیا نیست که دغدغه و چالشی رو نداشته باشه. به نظر من، داشتن یه کسب‌و‌کار، یعنی روندن یه هواپیما که باید خودمون رو برای خیلی چیزها آماده کنیم. شاید 50 کیلومتر جلوتر، با یه توده هوای سنگین، روبرو بشیم و شاید هم هوا، انقدر صاف باشه که نیازی به کنترل دستی هواپیما نباشه. پس، ما باید خودمون رو برای هر شرایطی آماده کنیم و این آماده شدن، یعنی آموزش دیدن و تمرین کردن. آیا شما تا حالا دیده اید یا شنیده اید که هواپیما رو به دست کسی بدن که هیچ تجربه و آموزشی ندیده؟ خب حتماً نه. برای همین هم هست که اگر قبل از شروع کردن کسب‌و‌کار مون، آموزش‌های خوبی رو ببینیم و مشاورهای خوبی هم داشته باشیم، حتماً از نقطه‌های بحرانی کسب‌و‌کار مون، عبور می‌کنیم.

نقطه‌ی بحرانی؛ یعنی وضعیت شبکه‌ی اجتماعی گوگل پلاس برای شرکت گوگل که چند سال برای اون تلاش کرد و چند میلیارد دلار هم برای اون هزینه کرد؛ ولی در نهایت، با استقبال کاربرها روبرو نشد و مجبور شد که اون رو ببند ئه و دیگه اون رو ادامه نده. کسب‌و‌کارهای ما، هیچ‌وقت، بزرگ‌تر و خوب‌تر از شرکت گوگل نیستن؛ ولی باز با این شرایط، گوگل هم شکست می‌خوره. اما نکته‌ای که هست، این ئه که با اون شکست و چندین شکست دیگه، هیچ‌وقت گوگل نترسید و به خودش نگفت که «دیگه بس ئه» و فعالیت خودش رو متوقف نکرد. بلکه ادامه داد و دوباره، محصول‌های نویی رو معرفی کرد.

من، این مثال رو براتون زدم که بگم، شرکت‌های بزرگی مثل گوگل هم، محصول‌هایی داشته اند که با استقبال مخاطب‌ها شون، روبرو نشده و خب، فروشی هم نداشته اند و شاید ما هم با این موضوع، روبرو بشیم و شاید هم هرگز با این وضعیت روبرو نشیم؛ چون قصد نداریم که محصول جدیدی رو به بازار معرفی کنیم.

بنابراین، اگر بخوایم که یه محصول جدیدی رو معرفی کنیم، شاید با استقبال مردم و مخاطب‌ها مون روبرو نشیم؛ ولی اگر می‌خوایم که چیزهایی رو بفروشیم که مخاطب‌ها مون باهاشون آشنایی دارن، اگر اصول فروش و مدیریت کسب‌و‌کار رو بدونیم، هیچ‌وقت این ترس رو نداریم که نکنه فروش نداشته باشیم؛ چون می‌دونیم که چطور باید مخاطب‌ها مون رو جذب کنیم و چطور به اون‌ها، محصول‌ها مون رو بفروشیم و چطور اون‌ها رو به کسب‌و‌کار مون، وفادار کنیم؟!

ترس از مسخره شدن

حالا توی سومین مورد از ترس‌ها، می‌خوام که درباره‌ی ترس از مسخره شدن، صحبت کنم؛ چیزی که قبلاً خودم هم داشته ام. برای همین، می‌خوام که یه خرده از گذشته‌‌ی خودم براتون بگم.

من از همون روز اولی که به دنیا اومدم، آدم کم‌حرفی بودم و هنوز هم هستم. کم‌حرف بودن، یه ایراد نیست؛ ولی یه ویژگی ئه که اگر خودباوری نداشته باشیم، کم‌کم آدم رو منزوی می‌کنه؛ چون بقیه فکر می‌کنن که شما دوست ندارید که باهاشون باشید و باهاشون حرف بزنید؛ در حالی که این طور نیست. شما دوست دارید که باهاشون باشید؛ ولی خب، آدم کم‌حرفی هستید و بعد از چند دقیقه، دیگه حرف، کم می‌آرید و کاملاً ساکت می‌شید.

من هم مثل بعضی از شما، این ویژگی رو داشتم؛ ولی چون خودباوری لازم رو نداشتم، باعث شد که من برای یه مدتی، منزوی بشم و کم‌کم تبدیل شدم به کسی که فقط با خودش زندگی می‌کرد؛ یعنی با خودش پارک می‌رفت؛ با خودش به خرید می‌رفت؛ با خودش حرف می‌زد و در کل، فقط با خودش زندگی می‌کرد. حالا این شرایط رو توی زمانی فرض کنید که دیگرون هم بهتون امیدی ندارن یا این که حداقل، بهتون توجهی ندارن. همین می‌شه که هر روز، تنهاتر از دیروز می‌شید و البته خجالتی‌تر و کم‌‌کم این حس بهتون دست می‌ده که نکنه کاری کنم که دیگرون، من رو مسخره کنن.

این احساس با من بود، تا این که یه روز، واقعاً فهمیدم که آدم‌ها به جز به خودشون، به دیگرون اهمیت نمی‌دن و اگر کسی رو هم مسخره می‌کنن، فقط برای سرگرمی ئه و چرا من باید برای چند لحظه مسخره شدن، کاری رو انجام ندم که فکر می‌کنم درست ئه و اون حسرت رو به دل خودم تا همیشه بذارم؟

این ترس از مسخره شدن رو من بیش‌تر توی کسانی می‌بینم که می‌خوان جلوی دوربین برن و از خودشون، یه ویدیو تولید کنن. من، همیشه وقتی با دوست‌هایی صحبت می‌کنم که ترس از مسخره شدن رو داره، این حرف دِیل کارِنگی رو می‌گم که «مردم، به سردرد خودشون خیلی بیش‌تر از مرگ من و شما اهمیت می‌دن». برای همین، هیچ‌وقت نگران این نباشید که بقیه درباره تون چی فکر می‌کنن. به هر حال، ما هر کاری بکنیم، مردم، یه چیزی می‌گن. پس، به نظر ام، باید کار خودمون رو بکنیم و به خاطر بقیه، خودمون رو محدود نکنیم. یادمون نره که مردم، به سردرد خودشون، خیلی بیش‌تر از مرگ من و شما اهمیت می‌دن.

اتفاقاً نکته‌ای که هست، این ئه که بعضی‌وقت‌ها، مسخره شدن، یه نشونه برای پیشرفت ئه؛ چون اون کسی که نمی‌خواد پیشرفتی کنه، تغییری هم توی خودش یا زندگی اش نمی‌ده و چون تغییری نمی‌ده، به چشم نمی‌آد و در نتیجه، مسخره هم نمی‌شه. اون زمان‌هایی هم که من هیچ کاری نمی‌کردم، مسخره نمی‌شدم؛ ولی زندگی هم باب میل من نبود. پس، یادمون نره که مردم، به سردرد خودشون، خیلی بیش‌تر از مرگ من و شما اهمیت می‌دن.

ترس از رقیب و رقابت

خب، حالا به آخرین مورد از ترس‌هایی می‌رسیم که من می‌خوام اون رو بررسی کنم؛ یعنی ترس از رقیب و ترس از رقابت.

این ترس هم از اون ترس‌هایی ئه که توی مشاوره‌های من با بقیه‌، زیاد شنیده می‌شه. معمولاً ترس از رقیب، یکی از اون ترس‌هایی ئه که تازه‌کارها ازش خیلی می‌ترسن و خیلی‌وقت‌ها هم این ترس رو انقدر برای خودشون بزرگ می‌کنن که باعث می‌شه کسب‌و‌کار شون رو شروع نکنن.

وقتی که با اون افراد صحبت می‌کنیم، این جوری می‌گن که «با وجود فلان رقیب، کی به ما اهمیت می‌ده و کی از ما می‌خره؟ وقتی که اون رقیب مون داره همه چیز رو درو می‌کنه و همه‌ی بازار رو گرفته، کی سراغ ما می‌آد؟». از این جمله‌ها رو زیاد می‌شه شنید و من هم معمولاً این حرف رو می‌زنم که: «کی گفته که شما باید به اندازه‌‌ی رقیب تون بزرگ بشید و کی گفته که رقیب تون، همه‌ی بازار رو گرفته و داره به همه، سرویس خوب می‌ده؟».

مشکلی که خیلی از ما داریم، این ئه که وقتی که می‌خوایم کسب‌و‌کاری رو راه‌اندازی کنیم، اولین چیزی که به ذهن مون می‌رسه، فلان کسب‌و‌کار ئه که توی حوزه‌‌ی مورد علاقه‌ی ما داره فعالیت می‌کنه و خیلی هم قوی ئه. مثلاً وقتی که ما می‌خوایم که یه فروشگاه اینترنتی بزنیم، اولین چیزی که به ذهن مون می‌رسه، این ئه که دیجی‌کالا هست و چرا ما باید باشیم؟

البته این فکر، فکر خوبی ئه و این ترس، ترس عجیبی نیست؛ ولی سوالی که باید بهش جواب بدیم، این ئه که مگه دیجی‌کالا، چقدر از نیازهای جامعه رو می‌تونه پوشش بده؟ اگر هم بتونه که همه‌ی کالاهای مورد نیاز جامعه رو پوشش بده، آیا به همه می‌تونه سرویس خوبی بده؟ آیا همه از همه‌ی خدمات اش، راضی هستن؟ حتماً نه.

برای همین ئه که فروشگاه‌های دیگه‌ای هم دارن فعالیت می‌کنن و هر کدوم از اون‌ها هم روی حوزه‌های خاصی تمرکز دارن. همین حالا، یه لحظه با خودتون فکر بکنید که اگر دیجی‌کالا، یه فروشگاه کامل ئه، پس چرا بقیه‌ی فروشگاه‌ها هم فعالیت دارن و فروش هم دارن؟ مثال دیگه‌ای که می‌شه زد، این ئه که با وجود ایران‌خودرو به اون بزرگی، پس سایپا و مدیران‌خودرو و بقیه، چرا فعالیت دارن؟ خب، معلوم ئه؛ چون بازار، بزرگ ئه و هر کسی، بازار خودش رو داره و مخاطب‌های خودش رو داره. هر کسب‌و‌کاری، پرسونای مخاطب خودش رو داره و روش خودش رو داره.

مشکل بعضی از ما این ئه که فکر می‌کنیم همه، چیزهایی رو می‌بینن که ما می‌بینیم و جوری فکر می‌کنن که ما فکر می‌کنیم. چون ما توی این حوزه هستیم (یعنی کسب‌و‌کارهای اینترنتی) و داریم بقیه‌ی کسب‌و‌کارهای اینترنتی رو رصد می‌کنیم، فکر می‌کنیم که بقیه‌ی مردم هم دارن همین کار رو می‌کنن. نه اصلا این جوری نیست. همین حالا با این دیجی‌کالا به این معروفی، مگه چند درصد از مردم ایران، اون رو می‌شناسن و ازش خرید می‌کنن؟

البته ما نباید این رو هم فراموش کنیم که لازم نیست که ما به اندازه‌ی فلان فروشگاه اینترنتی یا کسب‌و‌کار اینترنتی، بزرگ بشیم. ما می‌تونیم نیچ مارکتینگ کنیم و فقط نیازهای خاصی از جامعه رو پوشش بدیم و در واقع، کوچیک ولی تخصصی، کار کنیم.

حرف جالبی که من برای اولین بار از آقای علی حاجی‌محمدی شنیدم، این بود که «هیچ وقت، اول کسب‌و‌کار خودتون رو با آخر کسب‌و‌کار بقیه مقایسه نکنید. کسی که می‌خواد که تازه، کسب‌و‌کار خودش رو راه‌اندازی کنه، نباید همیشه چشم به کسب‌و‌کارهای بزرگ بدوزه و خودش رو با اون‌ها مقایسه کنه؛ چون اون جوری، ناامید می‌شه.

این رو هم بدونید که همون کسب‌و‌کارهایی که الان بزرگ هستن، توی روزهای اول شون، خیلی ساده بوده‌اند؛ انقدر ساده که اگه ما اون روزهای اول شون رو ببینیم، شاید حتی مسخره شون هم بکنیم و خیلی هم به این روزهای اول خودمون امیدوار بشیم. ولی خب، چیزی که هست، این ئه که اون‌ها با همون امکانات سطحی شون، ادامه دادن و پافشاری کردن تا این که بزرگ شدن؛ ولی بعضی از ما توی این روزهای اول مون، جا می‌زنیم!

اتفاقاً بعضی وقت‌ها، وجود رقیب، داره این رو به ما نشون می‌ده که اون حوزه و اون صنعت، جای خوبی ئه و رونق خوبی هم داره. کمک دیگه‌ای که رقیب به ما می‌کنه، این ئه که خیلی از چیزها رو قبلا اون، هموار کرده. اگر مثلاً قبلاً برای اون حوزه، قانونی وجود نداشته، الان دیگه این جوری نیست. به نظر شما، الان، زدن یه فروشگاه اینترنتی، ساده‌تر ئه یا زمانی که دیجی‌کالا شروع کرد؟ حتماً الان. چون الان، مردم بیش‌تری به خریدهای اینترنتی، اعتماد دارن تا چند سال پیش.

خب دیگه، این بخش از رادیوکارنتا هم تموم شد و ما توی اون، چهار تا از ترس‌هایی رو بررسی کردیم که باعث « ترس از شروع کسب‌و‌کار» می‌شن تا ما کسب‌و‌کار مون رو شروع نکنیم. البته شاید ترس‌های بیش‌تری هم باشن؛ ولی این چهار تا ترس، بیش‌ترین آمار رو از بین همه‌ی ترس‌ها دارن؛ یعنی ترس از شکست، ترس از نداشتن فروش، ترس از مسخره شدن و ترس از رقیب.

امتیاز دهید
بیش‌تر بخونید «

دیدگاه و امتیاز تون رو بذارید

اگر می‌خواید که بعداً بتونید همه‌ی دیدگاه‌ها تون رو ببینید و پیگیری کنید؛ پیشنهاد می‌کنم که اول، به حساب کاربری تون وارد بشید و بعد، کامنت و امتیاز بذارید. البته با این کار، یه کد تخفیف 20 درصدی رو هم برای اولین خرید تون دریافت می‌کنید.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>