برای استفاده بهتر از سایت، به حساب تون وارد بشید
امروز توی رادیو کارنتا میخوام که یه خرده دربارهی رسالت زندگی و رسالت فردی صحبت بکنم؛ ولی خب، مثل همیشه، هدف اصلی همهی آموزشهای من و همهی آموزشهای کارنتا، کارکسبهای اینترنتی ئه. برای همین، میخوام که از تاثیر خیلی خیلی مهمی که رسالت زندگی مون توی کسبوکار اینترنتی مون داره، صحبت کنم؛ این که اگر اون رو بدونیم، چه اتفاقی میافته و اگر اون رو ندونیم، چه اتفاقی برای ما و کارکسب ما میافته؟ اگر میخواید که این تاثیر رو بدونید، حتماً تا آخر این فایل صوتی رو گوش بدید.
بیاید این موضوع رسالت زندگی و رسالت فردی رو با یه فرض، شروع بکنیم؛ فرض کنید که الان، 10 یا 20 سال آینده ست. یعنی شما 10 یا 20 سال رو جلو اومدید. توی اون موقع، شما حتماً به فرد میانسال یا یه پیرمرد، تبدیل شدهاید؛ یه فردی که تقریباً به همهی اون هدفها و آرزوهایی که توی جوانی داشت، رسیده و خودش رو یه فرد موفق میدونه؛ ولی خب، این جا، یه مشکلی هست؛ درست ئه که شما، خودتون رو یه یه فرد موفق میدونید؛ ولی خودتون رو خوشبخت نمیدونید و احساس خوشخبتی نمیکنید.
شما تقریباً همه چیز رو دارید؛ یه ماشین خوب، یه همسر خوب، بچههای خوب و یه خونهی خوب توی یه جای خوب. شما تقریباً هر چیزی رو که باید داشته باشید رو دارید؛ ولی یه چیزی ندارید؛ یه چیزی به اسم «احساس خوشبختی». احساس خوبی که باید نسبت به خودتون و زندگی تون داشته باشید. شما اون رو ندارید.
همهی اون داشتههای خوبی که دارید، به چشم تون نمیآد و براتون فرقی نمیکنه که اونها رو دارید یا ندارید! همیشه احساس میکنید که یه زندگی یکنواخت و خستهکننده دارید. شما تقریباً همه چیز رو دارید؛ ولی احساس خوبی ندارید. احساس خوبی به کار تون و زندگی تون ندارید و همیشه این سوال رو از خودتون میپرسید که: «خب، که چی؟ من، این همه تلاش کردم و دویدم و این همه پول و امکانات و چیزهای خوب دارم؛ ولی برای چی؟ اصلا چرا من، این کارها رو کردم؟». شما همیشه دارید این سوال رو از خودتون میپرسید. این سوال هم، خیلی سوال خوبی ئه؛ ولی مشکل اش، این ئه که دارید این سوال رو در آخر از خودتون میپرسید؛ در حالی که شما باید این سوال رو خیلی سال پیش، یعنی همین الانی که شما هستید، از خودتون میپرسیدید.
این فرض و این مثالی که الان من زدم، نتیجه و انتهای زندگی بعضی از ما و کسانی ئه که نمیدونیم که رسالت زندگی مون چی ئه؟ واقعاً نمیدونیم که در نهایت، میخوایم به چه چیزهایی برسیم و در کل، برای چی میخوایم زندگی کنیم؟ برای چی میخوایم کار کنیم و برای چی میخوایم به فلان آرزو مون برسیم؟
همهی ما میخوایم که پول خوبی داشته باشیم و همه مون می خوایم که یه ماشین خوب و یه کار خوب داشته باشیم و تقریباً چند سال بعد هم، به همه شون میرسیم؛ ولی سوال من، این ئه که پس، چرا خیلی از او کسانی که همین الان، همهی این آرزوهای ما رو دارن، خوشبخت نیستن؟ چرا اونها، احساس خوشبختی نمیکنن؟ چرا حال شون، خوب نیست؟
دلیل اش و تنها دلیل اش، این ئه که اونها فقط به هدفها شون رسیدهاند؛ ولی نه به رسالت زندگی شون. شاید اصلاً اونها نمیدونن که رسالت زندگی شون، چی ئه! یا اصلا نمیدونن که رسالت زندگی چی ئه؟
آدمهای زیادی رو میشه دید که میلیونها تومن، پول دارن؛ چند تا خونه و زمین و ویلا دارن؛ ولی وقتی که پای صحبت شون میشینی، یه غم و یه حسرتی دارن. ته همهی حرفها شون، اون غم و اون حسرت رو میشه دید. یه عده شون میگن که: «من، برای خودم زندگی نکردم!» و یه عدهی دیگه شون میگن: «من، اون چیزی رو که واقعاً دوست داشتم، دنبال نکردم». همهی این جور حرفها، ما رو باز به سمت رسالت زندگی میبره. اون آدمها، توی درون شون، احساس خوبی ندارن.
این قضیهای که من الان گفتم، دقیقاً بر عکس چیزی ئه که خیلی از ما بهش باور داریم؛ اونها همونهایی هستن که اگرچه پول زیادی دارن و شاید توی جامعه هم، جایگاه خوبی دارن؛ ولی وقتی که زندگی سادهی یه عده دیگه رو میبینن، همیشه یه حسرتی دارن و یه آهی میکشن. اونها شاید در ظاهر، آدمهای موفقی به نظر برسن؛ ولی از درون، خودشون رو آدمهای شکستخوردهای می دونن!
میدونید چرا؟ چون اونها، توی اون دوران جوانی شون یا شاید توی اون زمانی که اون کسبوکار شون رو شروع کردن، هیچوقت از خودشون نپرسیدن که چرا من دارم این کار رو میکنم و آیا این کار، جزو رسالت زندگی من هست یا نه؟ خیلی از اونها، این رو نمیدونستن؛ ولی خب، ما میخوایم این رو الان بدونیم.
شاید الان، این سوال، توی ذهن شما هم باشه که: «خب، رسالت زندگی، چه ربطی به کارکسبهای اینترنتی داره؟».
ما داریم درباره ی کسبوکارهای اینترنتی صحبت میکنیم، خب، فرض کنید که من کسی هستم که میخوام کارکسب اینترنتی خودم رو شروع کنم؛ پس، اولین کاری که باید بکنم، چی ئه؟ این که ایدهی خودم رو پیدا کنم و انتخاب کنم و کار ام رو شروع کنم. خب، اهمیت دونستن رسالت زندگی برای ما، دقیقاً توی همین انتخاب ایده ست.
اگر من، رسالت زندگی ام رو ندونم، شاید ایدهای رو برای کسب و کار خودم انتخاب کنم که اصلاً به من و به علاقههای من و اون چیزی که واقعا بهش علاقه دارم و واقعا حاضر ام براش بجنگم، هیچ ارتباطی نداشته باشه. دقیقاً مثل اون دانشجوهایی که چهار سال از زندگی شون رو برای گرفتن یه مدرک لیسانس، وقت میذارن و آخر هم میفهمن که اصلا به اون رشته شون، هیچ علاقهای نداشتهاند و فقط برای این که یه لیسانس بگیرن، اون رو انتخاب کرده بودن.
خیلی از آدمها و شاید خود ما هم همین جور باشیم که توی ابتدای زندگی مون، ناخواسته، توی یه مسیری قرار گرفتهایم و ناخواسته هم داریم برای هدفهایی تلاش میکنیم که اگر یه خرده، با خودمون، بیشتر فکر کنیم، به این نتیجه میرسیم که اصلا اون هدفها، هدفهای ما نیستن. ما خیلی تلاش کردهایم و به بعضی از اونها هم رسیدهایم؛ ولی رسیدن به اون هدفها، ما رو خوشحال نکرد. دقیقاً مثل اون دانشجویی که چند سال از زندگی اش رو تلاش کرد و کلی، درس خوند و نمرههای خیلی خوبی رو هم گرفت؛ ولی در نهایت، به این نتیجه رسید که اصلاً برای اون رشتهی دانشگاهی، ساخته نشده و باید یه رشتهی دیگه رو انتخاب میکرد. اون، الان پشیمان ئه و ما معمولا این جور حسرتها رو وقتی متوجه میشیم که سن و سالی ازمون گذشته باشه.
ولی خب، ما میخوام که توی کارکسب اینترنتی مون، این اتفاق، برامون نیفته. برای همین، قبل از این که بریم سراغ انتخاب ایده و شروع کردن کسبوکار اینترنتی مون، باید بدونیم که رسالت زندگی مون چی ئه و آیا این کارکسب و بیزینس، همون چیزی ئه که ما در نهایت، میخوایم بهش برسیم؟ آیا این کار، واقعاً همون چیزی ئه که از ته دل مون، دوست اش داریم، یا نه؛ چیزی ئه که فقط برای کسب درآمد، سراغ اش اومدیم؟ اصلاً چطور رسالت زندگی مون رو پیدا کنیم؟ من میخوام که توی این بخش از رادیو کارنتا، اینها رو با هم، مرور کنیم.
خب، حالا بریم سراغ سوال اصلی مون؛ این که رسالت زندگی چی ئه؟
ببینید! رسالت، بزرگ ترین هدف و ماموریتی ئه که ما برای زندگی مون انتخاب میکنیم. اون چیزی که بیشتر از همه دوست اش داریم و واقعاً کشته و مردهی اون ایم. انقدر عاشق اش ایم که حاضر ایم شبانهروز، براش کار بکنیم و براش از صبح تا شب، وقت بذاریم تا توی اون کار، پیشرفت کنیم. دوست داریم که از صبح تا شب، درباره اش بدونیم. رسالت ما، معمولاً اون چیزی ئه که بیشتر از همه، براش وقت میذاریم و وقتی که داریم اون رو انجام میدیم، خسته نمیشیم و روح مون، آرامش داره. رسالت، چیزی ئه که ما فکر میکنیم که ما، توی اون، خیلی استعداد داریم؛ جوری که فکر میکنیم که اصلا ما برای اون کار، ساخته شده ایم.
ولی خب، رسالت با هدف، فرق داره. ما میتونیم هدف داشته باشیم و بهش هم برسیم؛ ولی رسالتی ندشته باشیم؛ مثل خیلی از مردم. فرق رسالت و هدف، توی این ئه که رسالت، بزرگترین هدف ما ست و اگر ما برای زندگی مون، هدفهایی رو انتخاب میکنیم، برای این ئه که به اون رسالت مون، برسیم. اگر من دارم کار میکنم و میخوام که درآمد داشته باشم، برای این ئه که در نهایت، میخوام که به اون رسالت ام برسم. اگر ماشین میخرم، اگر درس میخونم، اگر توی دورههای مختلف، شرکت میکنم و اگر هر کار دیگهای که میکنم، برای این ئه که میخوام به اون هدف بزرگ ام برسم که واقعاً عاشق اش ام. اون چیز، همون رسالت ما ئه.
رسالت، چیزی ئه که به همهی هدفهای کوتاهمدت و بلندمدت ما، جهت میده؛ یعنی همهی هدفهای ما باید در جهت رسیدن به اون رسالت (بزرگترین هدف) مون باشه. مثلاً اگر رسیدن به کرمانشاه، رسالت ما باشه؛ همهی اون شهرهایی که در بین راه، بهشون میرسیم و ازشون رد میشیم، هدفهای ما هستن.
یا مثلا اگر رسالت ما ارتقای سطح سلامت جامعه باشه، تمام هدفها مثل گسترش و ترویج ورزش، آموزش تغذیه صحیح، اصلاح سبک زندگی، دوری از عصبانیت و استرس و تنبلی و ایجاد حال خوب جزو هدفهای ما میشه. یا مثلا اگر رسالت ما، این باشه که بتونیم توی علم پزشکی به مردم کشور مون خدمت کنیم، قبول شدن توی کنکور پزشکی، یکی از هدفهای ما ئه.
هدف، شاید تغییر کنه؛ ولی رسالت واقعی ما توی زندگی، تغییر نمیکنه. رسالت، چیزی ئه که از درون خودمون، نسبت بهش وظیفه داریم. مثلاً هدف همهی ما، این ئه که یه شغل خوب و یه درآمد خوب داشته باشیم؛ ولی خب، رسالت همه مون، مثل هم نیست. شاید یه نفر این هدفها رو برای این میخواد که در کنار اش بتونه کسبوکار اینترنتی اش رو شروع کنه؛ ولی یه نفر دیگه اون هدفها رو برای این میخواد که نوشتههای خودش رو کتاب کنه و منتشر کنه.
بنابراین، رسالت هر کسی با کس دیگهای میتونه متفاوت باشه؛ چون تواناییها و علاقهها شون با هم تفاوت داره. مثلا رسالت یه نفر می-تونه پیشرفت خانواده اش باشه؛ ولی رسالت یه نفر دیگه، اطلاعرسانی به مردم برای حمایت از حیوانها باشه. یا مثلاً رسالت کسی مثل گاندی، این بود که بدون خشونت، عدالت رو توی هند، گسترش بده. یا مثلاً کسی مثل کِن بلانکارد، رسالت خودش رو این جور معرفی می-کنه: «آرزو دارم بتوانم استادی توانا و مهربان باشم و به خود و دیگران کمک کنم تا پیوسته حضور خدا در زندگی خود را احساس کنیم».
خب، حالا سوال بعدی ما، این ئه که ما چطور باید رسالت زندگی مون رو پیدا کنیم؟
ببینید؛ رسالت، چیزی نیست که کس دیگهای بهمون بگه؛ رسالت، چیزی ئه که ما باید خودمون بهش برسیم و اون رو پیدا کنیم. برای همین، باید خودمون رو خیلی خوب، بشناسیم و خیلی خوب، رفتارهای خودمون رو زیر نظر بگیریم. از خودمون این سوال رو بپرسیم که ما اصلا برای چی، به این دنیا اومدهایم و قرار ئه که چه تغییری و چه تاثیری توی دنیا یا توی کشور یا افراد دور و بر مون بذاریم؟
برای پیدا کردن رسالت مون، بهترین کار، این ئه که از خودمون، چند تا سوال رو بپرسیم؛ این که مثلاً اگر ما هیچ مشکل مالی نداشته باشیم و پول زیادی داشته باشیم، دوست داریم که چه کارهایی رو انجام بدیم؟ همه ی ما، معمولا اون کارهایی که داریم روزانه انجام میدیم، بیشتر شون، برای به دست آوردن پول ئه؛ ولی حالا اگر پول داشته باشیم و هیچ مشکلی نداشته باشیم، دوست داریم که چه کارهایی رو بکنیم؟ اون چیز، میتونه رسالت زندگی مون باشه. اون، یه نشونهست برای این که ما، رسالت زندگی مون رو پیدا کنیم.
خب، حالا بیاید این بار، آینده رو در نظر بگیریم. 10 یا 20 سال دیگه. اون وقتی که شاید ما 30 یا 40 یا 50 ساله بشیم. اون موقع، دوست داریم که توی چه جایگاهی باشیم؟ دوست داریم که ما رو چی صدا کنن؟ چطور ما رو معرفی کنن؟ این هم، یه نشونهست برای این که بتونیم رسالت زندگی مون رو پیدا کنیم.
اصلا تا حالا به مرگ فکر کردهاید؟ این، یه احتمال ئه؛ ولی شاید همین فردا، شما (خدای نکرده) بمیرید. شما از کجا میدونید که چنین اتفاقی نمیافته؟ خب، حالا با وجود چنین چیزی، دوست دارید که چه کار یا چه کارهایی رو انجام بدید؟ دوست دارید چه چیزی رو پیشرفت بدید؟ اونها شاید همون رسالت زندگی شما باشن!
سوالهای دیگه ای هم میتونه توی این راه (یعنی شناخت رسالت زندگی مون)، به ما کمک کنه. این که اگر مجبور نباشیم که دانشگاه بریم و اگر ما مجبور به رفتن به سربازی نباشیم و اگر هیچ اجباری و محدودیتی نداشته باشیم، دوست داریم که چی کار کنیم؟ جواب این سوالها، نشونههایی ئه که رسالت مون رو پیدا کنیم.
ولی کار دیگهای که پیشنهاد میشه، این ئه که یه برگه داریم و هر مهارتی که داریم و هر چیزی که دوست اش داریم رو بنویسیم و از بین اون ها (بعد از این که با خودمون روراست بودیم)، ببینیم که رسالت زندگی مون واقعاً کدوم ئه؟ اون جوری هم میتونیم بهش برسیم.
اون چی ئه که بیشتر از همه، براش وقت میذاریم؟ توی اوقات فراغت مون، دوست داریم که بیشتر، دربارهی چی بدونیم؟ دوست داریم که بیشتر، دربارهی چی تحقیق کنیم؟ اگر داریم فیلم میبینیم، فیلمهای چه ژانری رو میبینیم؟ همهی اینها، نشونههایی ئه که ما میتونیم باهاشون، رسالت مون رو پیدا کنیم.
سوال دیگهای که معمولا پرسیده میشه، این ئه که چه زمانی، رسالت مون رو پیدا کنیم؟
ببینید؛ یه نکتهی دیگهای که باید بهش توجه کنیم، این ئه که رسالت زندگی، محدودیت زمانی نداره! این که مثلا بگیم از جوانی، رسالت زندگی مون رو پیدا کنیم و تا مثلا 60 یا 70 سالگی که قرار ئه زندگی کنیم، برای رسیدن به رسالت مون، تلاش کنیم. داستانی که شاید شما هم شنیده باشید، داستان همون سرهنگ امریکایی ئه که توی 60 سالگی، کمپانی بزرگ KFC رو تاسیس کرد. خب، اون فرد، توی 60 سالگی، کار اش رو شروع کرد. پس، دیگه درست نیست که بگیم اگر ما مثلا 30 یا 40 یا 50 سال، سن دارم، دیگه رسالت زندگی، برامون معنا نداره.
یه وقتهایی هست که توی زندگی مون، اگر داریم تلاش می کنیم، واقعا نمیدونیم که داریم برای چی تلاش میکنیم. این چیز، برای همه مون هست؛ ولی چقدر خوب ئه اون روزی که رسالت مون رو پیدا کنیم؛ حالا دیگه فرقی نمیکنه، چند سال مون باشه؟! با تمام توان، براش تلاش میکنیم.
این که رسالت زندگی مون رو بدونیم، برای ما که دربارهی کسبوکارهای آنلاین صحبت میکنیم، بیشتر، توی انتخاب ایده، برامون مهم ئه. چرا؟ برای این که بعد از مدتها، یه وقتی بر نگردیم به خودمون بگیم که: «بیخیال، من اصلا به این کار، علاقه ای نداشتم». ولی اگر رسالت زندگی من رو بدونیم، ایده مون رو جوری انتخاب میکنیم که بخشی از رسالت مون باشه یا این که خود اون کسبوکارهای اینترنتی، رسالت زندگی مون باشه. برای همین ئه که ما باید فرق بین رسالت و هدف رو بدونیم و اون رو برای خودمون تعریف بکنیم و پیدا کنیم.
اگر حتی بیشتر دقت بکنیم، میبینیم که خیلی از هدفهای ما، هدف نیستن؛ یه سری هوس اند یا این که چیزهایی هستن که اصلاً برای ما اهمیت ندارن و اونها به ما تلقین شدهاند.
یه نکتهی دیگه رو هم داشته باشید؛ این که اصلاً نگران این نباشید که هنوز نمیتونید رسالت اصلی زندگی تون رو پیدا کنید. این کار شاید به چند تا آزمون و خطا نیاز داشته باشه. پس، همون چیزی که الان فکر میکنید رسالت زندگی تون ئه رو انتخاب کنید و باهاش پیش برید. اگر اون چیز، رسالت واقعی تون نبود و بعداً به این نتیجه برسید که به چیز دیگهای، خیلی علاقه دارید، خب، اون وقت ئه که رسالت واقعی تون رو پیدا کرده اید. به همین صورت، با چند تا آزمونوخطا میتونید رسالت واقعی تون رو پیدا کنید. چون هر کسی، با تجربهست که به رسالت واقعی اش میرسه؛ یه نفر، زودتر (مثل هنری فورد، توی بچگی) و یه نفر، دیرتر (مثل سرهنگ ساندِرز، توی 60 سالگی)؛ ولی در کل، جوینده، یابندهست.
خب، حالا برگردیم به موضوع کسبوکار اینترنتی خودمون و این سوال که چرا دونستن رسالت زندگی، انقدر برای ما که میخوایم یه کارکسب اینترنتی داشته باشیم، اهمیت داره؟
ببینید؛ اهمیت رسالت، علاوه بر اون نقشی که توی انتخاب ایده برای ما داره، بزرگترین مشکل خیلیها رو برای ما، خود به خود، حل میکنه و اون، سردرگمی ئه. کسانی که رسالت زندگی شون رو نمیدونن، معمولاً کسانی اند که سردرگم اند و چون سردرگم اند، خیلی از این شاخه به اون شاخه میشن و اونها معمولاً آدمهای ناامیدی هستن؛ چون انگیزه و هدفی برای رسیدن بهش ندارن. تمام زندگی اونها توی کار کردن و خوردن و تفریح کردن، خلاصه میشه.
یکی دیگه از اهمیتهای داشتن رسالت، این ئه که دیگه ما توی کار، تنبلی نمیکنیم و دیگه غر نمیزنیم. مثلاً اگر من کاری رو شروع کنم، از اون جایی که میدونم توی هر کاری، سختیهایی هست، پس، اگر به یه مشکلی برخوردم، دوباره از یه راه و روش دیگهای، شروع میکنم. چرا؟ چون اون کار، بخشی از رسالت من ئه و من میدونم که اگر اون کار رو نکنم، به اون رسالت و هدف بزرگ ام نمیرسم.
اهمیت دونستن رسالت، دقیقاً همون نقشی ئه که توی زندگی ما هم ایفا میکنه. وقتی که ما رسالت مون رو میدونیم، با تمام توان مون براش کار میکنیم. وقتی که رسالت زندگی مون رو پیدا کردیم، دیگه به حرف بقیه، اهمیت نمیدیم؛ چون میدونیم که چی میخوایم و برای همین، دیگرون با این که تلاش میکنن، ولی نمیتونن ما رو پشیمون کنن. پس، چون میدونیم که چی میخوایم، دیگه اون راه رو ادامه میدیم و با تمام توان مون هم ادامه میدیم؛ حتی اگر یه شغله و دو شغله کار کنیم.
اهمیت دونستن رسالت توی همین ئه که دیگه ما بدون هدف، دیگه زندگی نمیکنیم و بدون هدف، کار نمیکنیم. توی انتخاب ایده برای کسبوکار مون، می دونم که دقیقاً چی میخوام. مثلاً اگر من، یه گیمر (Gamer) ام، میدونم که چی میخوام و اگر من، یه فروشندهی کالا هستم، میدونم که چی بفروشم که عاشق اش باشم و عاشق اش هستم. یا اگر مثلاً کار من، آموزش دادن ئه، میدونم که برم سراغ چه چیزی که با تمام توان ام، آموزش اش بدم؟! چون من، رسالت ام رو میدونم.
به نظر من، دونستن رسالت زندگی، یه خوشبختی ئه که نصیب هر کسی نمیشه.
دیدگاه و امتیاز تون رو بذارید